محل تبلیغات شما
Image result for edgy aesthetic

hi hoes!
خب مدرسه تاالان براتون چطور گذشته:))؟ زیاد سرتونو درد نمیارم(شایدم باید بگم چشاتونو چون دارین اینو میخونین)
یادتونه گفتم تو ی کلاس فوق مزخرف افتادم؟خب ممنون از بعضیاتون ک اومدین دلداری بدین و ازین حرفا!
ولی خب.من باخودم فک کردم چرا عادت کنم و سازگار شم باکلاس؟چرا تغییرش ندم؟
خلاصه روز اول من باگریه اومدم خونه.نمد چرا.فشار عصبی و این حرفا
اونقدا هم ناراحت نبودم.فرداش مامان و بابام اومدن مدرسه با معاون صحبت کنن ک منو جا به جا کنه.ک خب معاون بااون پوزخند موذیانه و روباه صفتش گف"ثبت سناد شده امکان نداره!" دوود مامان من خودش تو دانشگاس حتی اونم میتونه لیست نمره های دانشجوها رو هم درشرایط ویژه تغییر بده!خلاصه اونروز منو فرستادن پیش مشاور ی زنگ پیش مشاور بودم ک داش چسشر میگف ب معنی واقعی کلمه!میگف مشکلای دیگه زندگیت چی؟مثلا ی خوابگاه رفتی با هم خوابگاهیات اوک نبودی چی؟
من بعدا همینو از بابام پرسیدم گف اگ ی ترم دیدی اوک نبودی با هم خوابگاهیات میتونی عوض کنی با یکی دگ بری تو اتاق دلخواهت!
همشم میگف دراینده هم اگ این رفتارا کنی با شوهرت ب مشکل برمیخوری:/"my gay ass was shaking on that moment!"
اخرم بغلم کرد گف "وای چ دختر نرم و نازکی!مشکل داشتی بیا پیش خودم"
و خب.فک کردین من واقا عقب میکشم؟خیر!اونروزم ک اومدم باز گریه کردم"im a fucking drama queen!"
و خلاصه.برا اولین بار کلی تو خونه دادوبیداد راه انداختم.چمیدونم واقا نمیدونم چرا همچینکاریو کردم این مشکل یک دهم مشکلات سابق ک ازسر گذروندمشم نبود فقط حسم بم میگف باید اینکارو ب هرنحوی شده انجام بدم
فرداش با بابام رفتیم پیش مدیر ایندفه.و بعد مدیر میگف امکان نداره.دلیلشم این بود ک نمیخواس بین بچه ها تبعیض بزاره!دوود کل بچه هارو جم میکردی از هرپایه پنج شیش نفر سرجم واقا ناراضی بودن.بعد اینم باز بحث شوهرو پیش کشید.منم ایندفه جواب دادم"خب شوهرو برخلاف این خودم انتخاب میکنم!حتی حق انتخاب ترک کردنشم دارم درصورت مشکل" بعد گف"خانواده شوهر چی؟" منم گفتم"والا شمارو خبر ندارم ولی مامان بابای من اتفاقا ب خانواده همدیگه حتی بیشتر همدیگه توجه کردن (ک خب دروغم نگفتم)" اخرم گف "باید بری روانشناس نامه بیاری ک مشکل داری eqپایین داری ناسازگاری.منم اینو ب همه بچه ها میگم ک بخاطر این تغییرش دادیم" بابای منم گف"بحث عدالت براتن مهمه.بحث رسواکردن کسی ن؟" بعد این پیش خودش فک کرده بود من ازین دختر یکی ی دونه هام ک همش بابا مامانش دنبالشنخبر نداش اولین باره کلا درطول قرن داره همچین اتفاقی میفته.
هی هم میگف"تو مگ مشکلت چیه؟تو زندگی چ سختی ای کشیدی ک میگی دگ بسمه" اخرشم بش گفتم مشکل واقعیو.اونروز من نرفتم سرکلاس چون باخودم عهد کردم پامو نزارم سراون کلاس.اخرشم اومدم گفتم"ازتون عذرمیخوام اگ صدام بلند شد من معمولا احساساتی نمیشم" ک خب ی اب سردی انگار ریختم روش از حالت چهرش معلوم بود بابت حرفایی ک بم زده شرمنده شده. درواقع اصا متاسف نبودم بابت لحن یا تن صدام.فقط میخاسم این قیافشو ببینم.زودم تا یچی میگفتی میگف"من خودم روانشناسی خوندم"
اره از فلان دانشگاه ازاد گوزاباد کاملا مشخصه!اینروزها همه روانشناس شده اند شما چطور؟اخر بزور جمعه عصر رفتیم پیش روانشناس و خب این یکی روانشناس واقا مزخرف بود.تن صداش باعث میشد خوابم بگیره.بعد مثلا یجا حرفمون شد ک میگف"تو نباید ب یکی بگی مثلا چرا نژاد پرستی؟!"ودف!!!پس من غیر از اطلاع رسانی و ب چالش کشیدن افکار اشتبا مردم دگ چکاری از دسم برمیاد!اخرش برام نامرو نوشت.ماهم شنبه صب رفتیم مد.نامرو دادیم مدیر گرام اونم با خوشرویی تمام گف"دخترم مرسی من اینو فقط برا این خواستم ک دلیل موجه داشته باشم برو سرهرکلاسی دوس داری!" ک خب طبیعتا انتخاب من شعبه دو بود.
منم خوشال رفتم نامرو دادم دس معاون.معاون ی نگا ب نامه کرد و اخم کرد رف پایین:/من و بابامم پوکر بهم زل زدیم.
اخرش گف نمیتونی بری شعبه دو!بقیه شعبه ها میتونی الا دو!
ماهم کلی اعتراض ک چرا؟ دوباره بابام رف پایین و کلی بحث و اعتراض.اینقد دلم میخاس اون پوزخند رو از لبای اون معاون موذی با کاردک پاک کنم.بعد خیلی راحت مدیر گف"اگ نمیتونی کنار بیای برو ناحیه دو تیزهوشان.مدرستو عوض کن!" اخه ب اصطلاح روانشناس.وقتی من تو کلاسم طول میکشه ب محیط جدید عادت کنم تو مدرسه جدید؟؟؟!!! کیا میشن مدیر اونم مدرسه تیزهوشان!اخرم معاون دلیل اور ک"تو اون کلاسی ک میخای بری بچه های مشکل دارن ک روت تاثیر بد میزارن:/یکی از بچه ها مامانش گفته باهم تو ی کلاس نباشین!"تازه ی تعهد گرف ک من و بابام و مشاور(اون یکی مشاور ن اون ک عین ی بچه بام رفتار کرد) تعهد دادیم ک هرمشکلی پیش اومد گردن ماس://و جلو چش خودمون معاون زد زیر حرف خودش!
رفتیم دوباره پیش مدیر و کلی حرف.و این روانشناس باتجربه خیلی راحت تو چشای من نگاه کرد و گف"اگ اینقد باهمچین مسئله ای بهم ریختی خودتو بکش!" و خب من کلا لال شدم://بهت زده شدم.و خیلی راحت باخنده ای ک دندونای کج و زردشو نشون میداد گف"شوخی کردم!" اینو ک گف ما پاشدیم رفتیم اداره سمپاد!وقتی پیش رییس اداره همچین موضوعیو گفتم داش شاخ درمیاورد://ی حالت تمسخریم تو نگاش داشت.میگف"چرا همچین مسئله ایو انقد بزرگ کردن"کلی نزدیک یساعت بامدیر حرف زد.اخر کاشف ب عمل اومد اون مادری ک گفته بچش بامن تو ی کلاس نباشه مامان دوست خودمه! و خب گفتن اگه میخای بری تو اون کلاس باید دوستتو جابه جا کنیم.ک خب من راضی نبودم واقا!اخرش بابام دید انقد داره بامن بد برخورد میشه یهو بهم ریخت.بابام ک همیشه با طمانینه حرف میزنه یهو صداشو بلند کرد و گف"من باطناب دار میرم پیش رییس اموزش پرورش ایندفه!و میگم مدیر گفته ک بچه من خودشو بکشه!"و کلی حرف دگ.طنابم از پشت ماشینش رف دراورد://اینو ک گف منم گفتم"او شت انکار دگ داره ماجرا ی میشه"
اخرش مدیر کلی بااونا حرف زد.واقا ترسیده بود.بعد از یساعت دگ و منتظر گذاشتن من پشت درهای بسته.بابام اومد بیرون گف"مدیر میخاد باخودت تنها حرف بزنه اینبار" ک خب واقا غافلگیر شدم چون کلا مدیره از هرگونه بحث بامن اجتناب میکرد.
رفتم داخل.و همه چیزو براش گفتم.از احتمالاتی ک شاید مامان دوستم نخواسته من باش تو ی کلاس باشمم گفتم.ککلی حرف زدیم.
اخرشم بحث یه جوری پیش میرف ک ب نفع من بود.ک یهو دوباره میگف"حالا میری شعبه سه یا چار؟" و منم میگفتم"دو:/"
و خب.یکمم دلم برا دوستم سوخت.اگ من میرفتم دو درحق اون ظلم میشد.اخرش خوبیش این شد ک مدیر کلا نظرش راجب من عوض شد.فمید ی دختر یدونه نازک نارنجی نیسم ک هرچی میشه ننه باباشو میکشونه مدرسه.و بم راه حل داد.
ک یا ازبین سه و چار انتخاب کنم.یا برم پیش والدین دوستم و ازونا رضایت بگیرم.رفتم خونه و کلی رواین فک کردم.و ب این نتیجه رسیدم ک.میرم شعبه سه!
اخرشب همون دوستم بم پی ام داد.و گف ک قضیه اصا این نبوده مامانش فقط گفته بوده این با دوستاش تو ی کلاس نیفته ک حرف نزنن  و حواسشون ازدرس پرت نشه!حتی بم گف برنامه شعبه دو روبیارم و قضیرو خودش درست میکنه.ولی خب من تصمیمو گرفته بودم.درواقع این افکاری ک ازمن و دوستم داشتن مربوط ب حرف مامانش نبود.مربوط ب مدرسه قبلیمون دوره راهنمایی بود. و اینو خودشون بریده بودن و دوخته بودن ک افسردگی دوستم و مشکلاتی ک داره بخاطر منه و من و اون بهم تمایلات همجنسگرانه داریم://
فردا صبحش دوستم اومده بود مدرسه ش.و مدیر گفته بود"مهسا اصا هم دلش نمیخاد بیاد دو://و اینک اصا حرف مامانه بی تاثیره مهسا کلا قرار نیس بره دو"بعد کلی به دوستم گفته بوده ک من ازقضیه باخبر نشم(میدونسه دوباره قشقرق راه میندازم)و خب دوسمم کامل قضیرو بم گف://تازه دوستمم زود فرستاد خونه ب بهانه اینک حال روحیش خوب نیس برااینک بامن روبه رو نشه و قضیرو بم بگه.
و خلاصه!من اولین کسی شدم ک درتمام طول مدیریت اون مدیر تو اون دبیرستان فکسنی کلاسمو عوض کردم!کلاس جدیدم خیلی بهتره واقا.البت بخوبی دو نیس ولی بهتر از یک بود ک توش افتاده بودم و اصا هم پشیمون نیسم ک اینهمه کار انجام دادم:/
و فهمیدم ک واقا برا بابا مامانم مهمم.مخصوصا بابام.تا لحظه اخر پس نکشید.حتی صب روز یکشنبه هم گف ک اگ واقا نمیخام برم سه مجبور نیسم برم و خب خودم ایندفه مخالفت کردم.همینجوریشم دوروز +ی زنگ از بقیه عقب افتاده بودم نمیخاسم بشه سه روز+ی زنگ!
و فمیدم چقد دانشگاه روانشناسی دقت نمیکنه ب چه روانیایی مدرک میده!و اینک.میشه گف تاحدودی احساس خوشبختی میکنم
حس خوبیه ک بدونی لاقل پدرومادرت قبولت دارن و دوستت دارن.لاقل پدرت
و تازه.بیشتر دوسام تو شعبه سه هسن.الان میگی"پس مغزخر خورده بودی میخاسی بری دو" اخه دو خ جو صمیمانه و خوبی داشت و بچه ها شر نبودن ب معنای واقعی کلمه.تازه "میم" هم تو شعبه سه هس و ی خبر عالی!"میم" قراره دوسال اخر دبیرستانو بخاطر کار باباش ک دبیر یکی از مدارس فارسی زبان فرانسه شده بره پاریس!و خب.خوشالم ک لاقل ت ی قاره نیسیم.هرچن برا دانشگاه برمیگرده ایران ولی.احتمالا تا دوهفته دگ از شر اونم خلاص میشیم!
نتیجه اخلاقی داستان:اگ از وضعیت موجود ناراضی این.تغییرش بدین!بش عادت نکنین!بااینکار فقط خودتونو نابود میکنین.لاقل تلاش خودتونو بکنین گایز.اصلا هم از حرف اطرافیان ک بتون میگن بزدل یا صورت مسئله رو پاک نکن نترسین!
پایان!
---------------------------------
پ.ن:گایز ببخشید سرنزدم وباتون سرم یکم شلوغه.امروز بزور وقت گیر اوردم اومدم دو اپیزود euphoria دیدم و اپکردم.جبران میکنم ایشالله.اگ مطلب مهمی هس ک میخاین چک کنم کامنت بزارین تو وبم کامنتارو چک میکنم حتی اگ جواب ندم.
پ.ن2:ی دختری هس تو مدرسمون.نمیدونم خیلی دوس دارم باش دوس شم یا بش نزدیکتر شم و کلا بشناسمشفک نکنم روش کراش زده باشم بیشتر کنجکاوم.نمد باید چجور باش سرصحبتو باز کنم.کلاسش ی شعبه دیگس زنگ تفریحا هم با اکیپش میره میشینه.فقط اینستای همو فالو میکنیم و چنباری استوریام ریپلای زده.تو واقعیت بااینک اون خیلی ادم سوشالیه باهم حرف نزدیم فراتر دوسه تا کلمه.هعی

(story of my friends (during childhood

the day that i found out im the king

my parents actually love me "i guess"

ک ,تو ,ی ,گف ,خب ,ب ,و خب ,ک خب ,ی کلاس ,تو ی ,شعبه سه

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

erlavibi کانون حرکات اصلاحی و مشاوره تغذیه قانون مالی حمل پول umconjomus egeffodda ورزشی کنترلرهای سی ان سی maganrephar نمیدونم چند 2 گروه تلگرام - لینک گروه تلگرام - گروه های تلگرام - لینکدونی تلگرام - کانال تلگرام